می خواستم فقط عنوان رو بنویسم و تمام. خودش بس بود برای همه داستان. ولی دلم می خواست حرف بزنم. شاید کمتر قلبم بسوزه. می سوزی وقتی میبینی انقدر بی معرفتی رو.دیروز با دیدن ایمیل اکسپت اولیه فاند دوره بین المللی مدیریت زنان کارآفرین خیلی ذوق کردم. ذوق با کمی استرس مصاحبه انگلیسی برای مرحله دوم. تلفن رو برداشتم و زنگ زدم. ه کجایی؟ پشت فرمونی ؟ هندز فری تو گوشته؟ ه: آره بگو.ایمیل قبولی برام اومده. ولی هیچ بازخوردی نگرفتم. انگار نه انگار. خب می تونست براش مهم نباشه. خب باشه کاری نداره. میبینمت.....وقتی دیدمش هم هیچ حرفی نزد. تو خونه موقع غذا دوباره بدون اینکه فکر کنم شروع کردم تعریف داستان که چه جوری ایمیل رو دیدم..... بازم هیچی. گفتم نکنه فکر کردی باید برم سوئد. آنلاین بابا. دیدم خوشحال نشدی.من چه خوش خیالم!!!! فردا که امروز باشه صبح می خواستم برم یه سالن مختلط پینگ پنگ بازی کنم. دنبال لباس مناسب و ... بودم. گفتم یکی از چیزهای ایران که بدم میاد همینه.حتی می خوای بری ورزش هم باید حواست باشه لباس فلان بپوشی، گشاد باشه، بلند باشه و ... یهو جرقه خورد. شنیدم کسی بهم گفت مگه من گفتم نرو. خب می تونستی می رفتی. تو رو راه
ندادن وگرنه می رفتی. فقط دو نفر تو خونه بودیم. قطعا صدای اون بود و یقینا مخاطبش هم من بودم. زیرلب به خودم گفتم چرا داستان ایمیل رو بهش گفتم. پرسید چی گفتی؟ و پاسخ دادم تو خیلی باحال و با معرفتی. رفتم تو اتاق خواب دنبال لباس بلند و گشاد و اسلام پسند ورزشی اومد دنبالم برای معذرت خواهی. گفتم در هفته های اخیر دومین باری هست که این حرف رو میزنی. دفعه اول که شنیدم خودم رو زدم به نشنیدن. چون باور داشتم متوجه نشدی چی گفتی. ولی وقتی امشب تکرار گره ها باید باز بشن...
ادامه مطلبما را در سایت گره ها باید باز بشن دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ftmhlife بازدید : 36 تاريخ : شنبه 4 تير 1401 ساعت: 15:30