گره ها باید باز بشن

ساخت وبلاگ
هزاری هم که با خودت حرف میزنی فایده نداره. باز همه چیز خوره روح و مغزت باقی می مونه. واسه همین یهو پریدم ولب تاپ رو باز کردم. انگار باید حرفهات جایی ثبت بشه تا دیگه انقدر نشخوارشون نکنی. باز ما در یک مرحله بحرانی از تصمیم گیری هستیم. ادامه یا قطع کار فعلی؟ اما من ارام تر از شرایط های منعدد بحرانی قبلم. ناراحتم اما با تشویش کمتر. شاید چون پیرتر شدم. واقعا میگما. خب این همه تجربه بالاخره یه جا خودش رو نشون میده دیگه.دو شب پیش بود. داشنیم برمیگشتیم خونه. به خاطر محدودیت نردد کرونا یکم دیرمون شده بود. تو اتوبان همین طوری حس کردم چه خوب که کلاس زبانم رو کنسل کردم. فکرم رو بلند گفتم. پرسید چرا؟ گفتم هم از نظر مالی خیلی سنگین شده بود و هم اعصاب انقدر جلسات زیادش رو نداشتم. به جوابم فکر نکردم فقط گفتم. کفت: من فهمیدم تو همه کارها رو وسطش رها میکنی؟ گفتم اصلا. در هیچ برهه ای من چنین آدمی نبودم. آخه ته ذهنم همیشه تعریف و تمجید دیگران از پشتکارم هک شده بود. از طرف دیگه طبیعی بود. تو عادت داری به شکستن من.  گفت در این 10 سالی که من باهات بودم همیشه اینطور بوده. حالا دیگه فکر کردم. مرور کردم. بارها و بارها رفتم تو این 10 سال.بیراه نگفته بود. چرا انقدر با قبلش متفاوت بود داستان؟ گشتم دنبال دلیلیش. به چیزی برخوردم. من خودم رو با تو نصف کردم. از همان روز اغازین. به اشتباه یا درست تو شدی حداقل 50% تصمیم های من. و حتی در بسیاری مواقع بالای 50%. جاهایی کمک کردی و جاهایی هم پرتم کردی پایین. ولی نفهمیدی که منو هل دادی. تو شرکت خوارزمی که کار میکردم بارها به خودم گفتم من غلط کنم باز کار راه بندازم. ولی این غلط رو کردم. به خاطر تو. به خاطر رسیدن به آرزوهایت. منتی نیست. خودم کردم. بارها در گره ها باید باز بشن...ادامه مطلب
ما را در سایت گره ها باید باز بشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ftmhlife بازدید : 63 تاريخ : شنبه 4 تير 1401 ساعت: 15:30

و اینم از اولین دلنوشته تلخ امسال: 1400با قلبی آکنده از غم و چشمانی اشکبار می نویسم  خوب نوشتم. نه؟ حداقل از دیروز یه لبخند آروم رو صورتم نشست.دیروز رفتیم کوه. ما با دوتا مغز آشفته و درگیرمون. 4 تایی. اولش هوا خوب، منظره خوب، نسیم خوب، آفتاب خوب، بهار خوب ... بود، اره همه چیز خوب بود. حتی چیزهای ساده خوب بود. بعد مدتها حین قدم زدن، 5-6 دقیقه دست هم رو گرفتیم. یعنی همه چیز انقدر خوب و آروم بود.اما امان از آرامش قبل طوفان.وسط کار حرف از دغدغه و فشار کار شد. انگار ابرهای سیاه داشتن می یومدن. دیگه آسمان زندگی ما آبی آسمانی نبود و اون رگبار بیریخت همه اون آرامش قبل رو بلعید. حالا دعوا بود. از کاستی ها و کم گذاشتن های من برای کار. از تنهایی او هم در کار و هم در زندگی. البته به شدت با فسمت زندگیش مخالفم. به دو دلیل چون اون در خانه هم زندگی کاری داره و در مقابل من یه چوب خشکه. تازه مطئنم بدون کوچکترین شکی من 100 ها برابر او برای خونه انرژی میذارم. اون تمام مغز و قلب به جا مانده از کارش فقط برای خانواده اش هست. مبادا بهشون استرسی وارد نشه. مبادا کمبودی نداشته باشند. نمی دونم چرا نمی بینه تو اونا بیشترین کمبود رو زندگی خودش داره. از اینکه انقدر نفش یه آدم خوشبخت و پولدار و .... براشون بازی میکنه خسته نمیشه؟!بعد 10 سال بیشتر می فهمم تو به من دروغ گفتی. تمام داستانهایت برای موندن تو این مملکت خراب شده شعر بود. تو از خانواده ات توان کندن نداشتی. همین و بس.حالا به من با تاکید چندباره میگی من جسارت و عرضه رفتن رو نداشتم. تو هم نبودی این جسارت رو نداشتم. ه دلم می خواد بهت بگم تو دعوای دیروز از یه جایی به بعد سکوت کردم و شدم شنونده تام. تا تو هر چی تو دل و مغزت هست بریزی بیرون. گره ها باید باز بشن...ادامه مطلب
ما را در سایت گره ها باید باز بشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ftmhlife بازدید : 22 تاريخ : شنبه 4 تير 1401 ساعت: 15:30

می خواستم فقط عنوان رو بنویسم و تمام. خودش بس بود برای همه داستان. ولی دلم می خواست حرف بزنم. شاید کمتر قلبم بسوزه. می سوزی وقتی میبینی انقدر بی معرفتی رو.‌دیروز با دیدن ایمیل اکسپت اولیه فاند دوره بین المللی مدیریت زنان کارآفرین خیلی ذوق کردم. ذوق با کمی استرس مصاحبه انگلیسی برای مرحله دوم. تلفن رو برداشتم و زنگ زدم. ه کجایی؟ پشت فرمونی ؟ هندز فری تو گوشته؟ ه: آره بگو.‌ایمیل قبولی برام اومده. ولی هیچ بازخوردی نگرفتم. انگار نه انگار. خب می تونست براش مهم نباشه. خب باشه کاری نداره. میبینمت.‌....وقتی دیدمش هم هیچ حرفی نزد. تو خونه موقع غذا دوباره بدون اینکه فکر کنم شروع کردم تعریف داستان که چه جوری ایمیل رو دیدم..... بازم هیچی. گفتم نکنه فکر کردی باید برم سوئد. آنلاین بابا. دیدم خوشحال نشدی.من چه خوش خیالم!!!! فردا که امروز باشه صبح می خواستم برم یه سالن مختلط پینگ پنگ بازی کنم. دنبال لباس مناسب و ... بودم. گفتم یکی از چیزهای ایران که بدم میاد همینه.حتی می خوای بری ورزش هم باید حواست باشه لباس فلان بپوشی، گشاد باشه، بلند باشه و ... یهو جرقه خورد. شنیدم کسی بهم گفت مگه من گفتم نرو. خب می تونستی می رفتی. تو رو  راه ندادن وگرنه می رفتی. فقط دو نفر تو خونه بودیم. قطعا صدای اون بود و یقینا مخاطبش هم من بودم. زیرلب به خودم گفتم چرا داستان ایمیل رو بهش گفتم. پرسید چی گفتی؟ و پاسخ دادم تو خیلی باحال و با معرفتی. رفتم تو اتاق خواب دنبال لباس بلند و گشاد و اسلام پسند ورزشی اومد دنبالم برای معذرت خواهی. گفتم در هفته های اخیر دومین باری هست که این حرف رو میزنی. دفعه اول که شنیدم خودم رو زدم به نشنیدن. چون باور داشتم متوجه نشدی چی گفتی. ولی وقتی امشب تکرار گره ها باید باز بشن...ادامه مطلب
ما را در سایت گره ها باید باز بشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ftmhlife بازدید : 36 تاريخ : شنبه 4 تير 1401 ساعت: 15:30

امروز که اومدم سراغ نوشتن، فقط دلم نگرفته. ذهنم هم خیلی آشفته است. وضعیت کار خیلی برام مبهم شده. ادامه راه تو همین مسیر؟ توقف این مسیر؟ شروعش جای دیگه و تو یه مسیر دیگه ؟؟... می تونم همین طور به پرسش گره ها باید باز بشن...ادامه مطلب
ما را در سایت گره ها باید باز بشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ftmhlife بازدید : 35 تاريخ : چهارشنبه 19 شهريور 1399 ساعت: 22:39

در یک لحظه همه چیز می تونه عوض بشه. صبح از خواب با لبخند و خوش بیدار بشی. با شادی صبحانه بخوری و راهی سرکار بشی. یهو سر مساعده و وام کارگرت دعوا میشه. من دراین شرایط همیشه آدم بده هستم و اون در ا گره ها باید باز بشن...ادامه مطلب
ما را در سایت گره ها باید باز بشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ftmhlife بازدید : 42 تاريخ : چهارشنبه 19 شهريور 1399 ساعت: 22:39

در چند قدمی تصمیم جدید کاری ترمز رو کشیدم. نمی دونم چه قدر درست تصمیم گرفتم ولی یه جایی باید بگم من نمی خوام. ه بازم تصمیمات ریسکی جدید برای کار گرفته که باز به منم وابسته است. به صورت خود به خود همرا گره ها باید باز بشن...ادامه مطلب
ما را در سایت گره ها باید باز بشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ftmhlife بازدید : 51 تاريخ : شنبه 9 فروردين 1399 ساعت: 7:01

این دفعه با حال و هوای نسبتا جدیدتری می خوام بنویسم. طبق معمول بعد یه عالمه وقت اومدم که بنویسم. دلم نگرفته مثل خیلی از دفعات قبل. اما گیجم، خیلی گیج. زندگی چه قدر رنگ داره. هیچ مداد رنگی فکر نکنم بتو گره ها باید باز بشن...ادامه مطلب
ما را در سایت گره ها باید باز بشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ftmhlife بازدید : 81 تاريخ : شنبه 26 بهمن 1398 ساعت: 2:26

اوووووووووووووووووووووف که این درگیری های ذهن تمومی نداره. زندگی روزهای عادی خودش رو با سرعت طی میکنه و ما گاهی حس هویج بودن توش بهمون دست میده. خود زندگی داره خوب میره جلو اما قسمت کار نه. اصلا خوب ن گره ها باید باز بشن...ادامه مطلب
ما را در سایت گره ها باید باز بشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ftmhlife بازدید : 46 تاريخ : شنبه 26 بهمن 1398 ساعت: 2:26

مرگ به ما خیلی نزدیکه. نزدیکتر از صدای نفس هامون. وقتی بهش فکر میکنم دلم می خواد همه رو ببخشم و همه ثانیه های مانده رو زندگی کنم. به معنای واقعی زندگیشم کنم. اما افسوس که حتی در اون ثانیه ها، بقیه حس گره ها باید باز بشن...ادامه مطلب
ما را در سایت گره ها باید باز بشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ftmhlife بازدید : 56 تاريخ : شنبه 26 بهمن 1398 ساعت: 2:26

گاهی برای دل گرفتن هم دلیلی وجود ندارد و هم خوب که فکر میکنی 10 تا دلیل پیدا میکنی. آخرش نمی فهمی اینا واقعا دلیل هستند یا بهانه ای برای اینکه در لاک قربانی فرو بروی. ولی حتی اگر دومی هم درست باشه چی گره ها باید باز بشن...ادامه مطلب
ما را در سایت گره ها باید باز بشن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ftmhlife بازدید : 74 تاريخ : شنبه 26 بهمن 1398 ساعت: 2:26